سالها بود كه تلاش زيادي میکردم ولي به آنچه میخواستم نمیرسيدم. روياهايم همیشه دست نيافتني بودند. هر روز افرادموفقي را كنار خود میديدم كه بدون نگراني و استرس زندگي میکردند در حالی که نصف من هم كار نمیکردند. ولي من اگر كمیسستي نشان میدادم نمیتوانستم از عهده تعهدات خود برآيم. …
بیشتر بخوانید »داستان “مطمئن بودم کار میکند”
“چارلز پلوم “یکی از خلبانان نیروی دریایی آمریکا در جنگ ویتنام بود. پس از ۷۵ ماموریت جنگی هواپیمای او مورد اصابت یک موشک زمین به هوا قرار گرفت. پلوم بیرون پرید و به اسارت درآمد. او شش سال در یکی از زندانهای ویتنام حبس شد.او از این مهلکه جان سالم …
بیشتر بخوانید »داستان معجزة یک لیوان شیر
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات، خرج تحصیل خود را بدست میآورد، یک روز به شدت تنگدست شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میآورد، تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند. با این …
بیشتر بخوانید »داستان معجزه یک لیوان شیر
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات، خرج تحصیل خود را بدست میآورد، یک روز به شدت تنگدست شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میآورد، تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند. با این …
بیشتر بخوانید »درست سخن گفتن
روزي خانمی سخني گفت كه بهترين دوستش را رنجاند، او بلافاصله از گفته خود پشيمان شد و به دنبال راه چاره اي گشت تا بتواند دل دوستش را به دست آورد و كدورت به وجود آمده را برطرف كند. ، نزد پيرزن خردمند شهر رفت و پس از شرح ماجرا، …
بیشتر بخوانید »بعد از شكست بلند شويم
يك زرافه از ارتفاع بدنيا مي آيد!! يك نوزاد زرافه به محض وارد شدن به اين دنياي خاكي از ارتفاع ۳ متري به زمين مي افتد. (ارتفاع شكم مادر تا زمين) و به طور معمول با پشت خود فرود مي آيد. ولي پس از چند ثانيه برمي گردد و پاهاي …
بیشتر بخوانید »داستان درخت مشکلات
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.قبل از ورود، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد . بعد با دو دستش، …
بیشتر بخوانید »رابطه موفقیت با دوست داشتن
كرم شبتاب نگاهي به پروانهای كه روي يك گل در نزديكياش نشسته بود انداخت و با حيرت گفت: “آه، تو چهقدر زيبایی!” بعد لحظهای سكوت كرد و پرسيد: “ميشود تو را دوست داشته باشم؟” پروانه يكه خورد و از كرم شبتاب پرسيد: “دوست داشتن من براي تو چه فايدهای دارد؟” …
بیشتر بخوانید »داستان رقابت با خود
مارتین در یک مغازه موکت بری مشغول به کار بود. مشکل او این بود که دائم سعی میکرد در کار خود سریعتر و بهتر از دیگران باشد، اما هرگز موفق به این کار نشده بود. بعد از مدتی، مارتین تصمیم گرفت که فقط با خودش به رقابت بپردازد. به همین …
بیشتر بخوانید »داستان طمع و قناعت
در روزگاران قديم زني كه به تنهايي و پياده سفر مي كرد .در عبور از كوهستان سنگ گرانقيمتي پيدا كرد. روز بعد او به مسافري گرسنه برخورد كرد. زن كيف خود را باز كرد و مقداري غذا به او داد ولي آن مسافر، سنگ گرانقيمت را ديد و از زن …
بیشتر بخوانید »