اين داستان در مورد يك پسر خردسال است كه به علت ابتلاء به سرطان در سن سه سالگي بينايي خود را از دست داد. اين پسر” بن آندروود “ نام داشت.
همه ما مي دانيم كه از دست دادن بينايي سبب مختل شدن بسياري از آرزوها، اهداف و فعاليتها ميشود.
او چند سال پيش توانست از فن آوري “اكو لوكيشن” استفاده كند. (يا بهتر بگويم آن را شبيهسازي كند. )
اين همان روشي است كه خفاشها و دلفينها براي شناسايي محيط اطراف خود از آن استفاده میکنند و به عبارت ديگر به اين روش مي بينند.
به زودي مشخص شد كه مهارت بن از حد انتظار فراتر رفته و تا جايي پيش رفت كه دانشمندان از توجيه علمي آن درماندند. او با توليد چند صداي ساده با دهان خود و با توجه به انعكاس آن میتوانست مانند هر كودك ديگر كارهاي روزمره خود را انجام دهد.
بن اسكيت بازی میکرد. با بچههاي محل بازي میکرد و حتي يك بار برادر خود را از ماري كه در حال حمله به او بود، آگاه ساخت و جان وي را نجات داد. بن حتي میتواند تفاوت يك اتومبيل سواري پارك شده در كنار خيابان را با يك كاميون بيان كند و همه اينها فقط با صدايي كه با دهان خود توليد میکرد، كار میکرد.
بن توانايي شگفت انگيزي داشت چون توانست يك ضعف جسمي را تبديل به منبعي براي خلاقيت كند. سپس مهارت خود را تقويت كرد و آن را تبديل به نقطه قوت خود كند. فرق بن با انسانهاي معمولي اين است كه او راكد و منفعل نيست و وقتي بينايي خود را از دست داد حاضر به قبول زندگي در شرايطي پايينتر از مطلوب خود نشد. در عوض حقايق را قبول كرد و در راستای تقويت داشته هاي خود گام برداشت.
در اينجا نمونهاي از چيرگي بر مصيبت را خوانديد و من از شما ميخواهم كه آن را با قلب و جان خود درك كنيد. اگر پسر خردسالي بدون چشم میتواند همه كار كند و گاه از افراد بينا هم بهتر عمل كند، آيا شما نمیتوانيد در مبارزه زندگي پيروز شويد؟ آيا نمیتوانيد زندگي موفقي بسازيد كه نه تنها خود بلكه ديگران هم از توانايي هاي شما سود ببرند.