تحقیقات گوناگون و زیادی در مورد سرایت هیجان و اشتیاق، صورت گرفته که نشان دهنده تاثیرپذیری یک مجموعه یا شرکت، از هیجان و اشتیاق اعضا و بویژه رهبر آن گروه است.
تاثیر متقابل و مداوم مدارهای هیجانی یک شخص (که اساس فیزیولوژیک و عصب شناختی آن نیز مورد بررسی قرار گرفته) در میان اعضا گروه نوعی سوپ هیجانی را بوجود میآورد که در آن هر فرد طعم خاص خود را به آن میدهد، اما این رهبر گروه است که قوی ترین چاشنی را به این ترکیب اضافه میکند. چرا که به خاطر آن واقعیت همیشگی در کار – همه چشم به رئیس میدوزند- افراد از سطوح بالاتر خود تقلید هیجانی میکنند.
مطالعات نشان میدهد این اثر بویژه وقتی که برای کل گروه مسئله و سوالی مطرح میگردد افراد نگاه خود را بر رهبر خیره میکنند تا پاسخ او را ببینند. در واقع اعضای گروه اغلب واکنش هیجانی رهبر را به عنوان معتبرترین پاسخ به حساب میآورند و لذا از روی آن برای خود الگو میسازند، بویژه در یک موقعیت مبهم که در آن اعضا واکنش های متفاوت نشان میدهند، رهبر معیار هیجانی را تعیین میکند.
وقتی افراد احساس خوبی داشته باشند به بهترین نحو ممکن کار خواهند کرد. احساس خوب،کارآیی ذهنی را بالا میبرد و افراد را در درک بهتر اطلاعات و استفاده از قواعد تصمیم گیری در قضاوت های پیچیده، توانا میسازد، علاوه بر آن آنان را در تفکر، انعطاف پذیرتر میکند.
تحقیقات نشان میدهد که حالت سرزندگی باعث میشود افراد، دیگران یا وقایع را در پرتوی مثبت تر بنگرند. این به نوبه خود به افراد کمک میکند تا در مورد توانایی خود در نیل به یک هدف، خوش بین تر باشند،خلاقیت و مهارتهای تصمیم گیری را افزایش دهند و افراد را در جهت مفید واقع شدن آماده سازند.
به عنوان مثال تحقیق در مورد شوخ طبعی در کار نشان میدهد که یک لطیفه به موقع یا خنده از سر شوخی میتواند نوآوری را تحریک، خطوط ارتباط را باز، احساس رابطه و اعتماد را زیاد و البته کار را جذاب تر کند. بدون شک شوخ طبعی و سر زندگی در جعبه ابزار رهبران دارای هوش هیجانی، جایگاه مهمیدارد.
به نتایج یک مطالعه بر روی شصت و دو مدیر ارشد و تیم مدیریت توجه بفرمایید: این مدیران ارشد و اعضای تیم مدیریتی آنان مورد بررسی قرار گرفتند تا مشخص شود تا چه اندازه سرزنده، پرانرژی، مشتاق و مصمم هستند. همچنین از آنان سوال شد که گروه ارشد تا چه حد دچار نابسامانی و تضاد و تعارض گشته است (منظور تضاد شخصی، خشم و برخورد در جلسات و تعارضات هیجانی در برابر مخالفت ها بود).
این مطالعات نشان داد هرچه حالات کلی افراد در تیم مدیریت ارشد مثبت تر بود، آنان با همکاری بیشتری با یکدیگر کار میکردند، و نتایج کار شرکت بهتر بود. به عکس، هر چه یک شرکت مدت زمان بیشتری توسط تیم مدیریتی ای که با هم کنار نمیآمدند اداره میشد، بازده آن شرکت پایین تر بود.
بنابراین میبیینیم، مدیرانی که میدانند چگونه تمرکز گروه را در کار جاری، با توجه به کیفیت روابط اعضا متعادل کنند به طور طبیعی فضایی دوستانه اما اثر بخش را ایجاد میکنند که روحیه همه را بالا میبرد.